اشعار مهدوی

اشعار مهدوی – چشم ناز او

چشم ناز او

بده پیمانه ای ساقی گل از گلزار می‌آید

بیا مطرب بزن چنگی که امشب یار می‌آید

دل یعقوبیم امشب مشامش بوی گل دارد

که یوسف می‌رسد از ره پی بیمار می‌آید

صدای پای او هر دم به گوشم می‌رسد از ره

برای دیدنش چشمم دمادم زار می‌آید

عجب شوری به سر دارم نمی‌دانم خداوندا

غم از دل می‌رود اکنون که آن غمخوار می‌آید

چنان افتان و خیزانم که سر از پا نمی‌دانم

به شیدائی دل و جانم همه تبدار می‌آید

به شکر چشم ناز او دلم آتش زدم عمری

به اجرش امشب آن زیبا پی تیمار می‌آید

خدایا سر مکن امشب که ماهم می‌رسد از ره

پس از عمری فراق و غم پی این کار می‌آید

دل گمنامیم گرچه نباشد لایق لطفش

مرا او مرحمت دارد که از گفتار می‌آید

علی پرهام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا