حراج!

سفر به ایرانشهر

Original price was: 200,000 ریال.Current price is: 140,000 ریال.

جهت سفارش کتاب با شماره 02537254840 تماس حاصل فرمایید.
مؤلف:سید احمد زرهانی
ناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
تعداد صفحه: 40
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
شابک:4-06-7428-964-978
شماره کتابشناسی ملی: ‏‏-

بخشی از کتاب

پلیس در خیابان قدم می‌زد، گویا مراقب رفت و آمدهای مشکوک بود، ابرهای بی‌باران در هوا پرسه می‌زدند، چند گنجشک روی درختی از این شاخه به آن شاخه می‌پریدند. چند زن با لباس‌های کوتاه در پیاده‌رو بستنی می‌خوردند و با صدای بلند می‌خندیدند. رفتگر پیر با چشمانی گود و چانه‌ای بزرگ و دستانی لرزان خیابان را تمیز می‌کرد، اما باد پاییزی بلافاصله مقداری برگ بر زمین می‌ریخت. هوا بوی بنزین و باروت می‌داد. ابرها همچنان در گوشه آسمان کز کرده بودند و چپ چپ به زمین نگاه می‌کردند.

آقا سید عباس پنجره را باز کرد و نگاهی به پیاده‌رو انداخت. مأمور شهربانی همچنان مراقب اوضاع بود. آقا سید عباس استغفاری کرد و اسفار ملاصدرا را از قفسه کتابخانه آورد و مشغول مطالعه شد، دو بار صدای زنگ خانه در هوا پیچید. آقا سید عباس فهمید رفتگر پیر پیامی دارد. صدای دو زنگ پی درپی رمزی بود که رفتگر با آن آقا را از مطلب مهمی با خبر می‌کرد. آقا سید عباس همانطور که انگشتش لای کتاب اسفار بود، از پله‌ها پایین رفت و در را باز کرد. رفتگر دست او را بوسید و گفت: سید علی اکبر از طریق کتاب‌فروشی صبا این یادداشت را فرستاده است، در ضمن این مأمور پلیس چهار ساعت است دم در خانه شما قدم می‌زند. اگر اعلامیه‌ای، کتابی چیزی دارید، آن‌ها را به من بدهید. ممکن است امروز ساواکی‌ها به منزل شما بیایند و سراغ سید علی اکبر را بگیرند. آقا سید عباس دستی به شانه رفتگر زد و گفت: تشکر می‌کنم. دو روز است خانه را پاکسازی کرده‌ایم و منتظر حمله مأموران رژیم هستیم. شما هم خیلی خودت را به ما نزدیک نکن تا برایت گرفتاری درست نشود. پیرمرد لبخندی زد و گفت: آقا عمر دست خداست. جان همه ما فدای آقا روح‌الله باد که دور از وطن برای اسلام خون دل می‌خورد. پیرمرد آهسته چیزی گفت که چندان مفهوم نبود و جاروکشان از دم در خانه دور شد. آقا سید عباس اسفار را بست و نامه را گشود. خط سید علی اکبر پسرش را شناخت. آن را خواند، چنین نوشته بود:

پدر گرامی؛

با سلام، دوستان از مشهد تماس گرفتند و خبر دادند که آقای سید علی خامنه‌ای را به ایرانشهر تبعید کرده‌اند. تعداد دیگری از علمای مبارز هم در کرمان و سیستان و بلوچستان نفی بلد شده‌اند. دایی علوی پیشنهاد کرده است که به اتفاق به ایرانشهر برویم و با آقای خامنه‌ای و علمایی که در آن خطه تبعید شده‌اند دیداری داشته باشیم. مخفیگاه من مطمئن است و با لباس مبدل و نام مستعار مشغول سازماندهی امور هستم. اگر موافق با سفر به ایرانشهر هستید امشب به دایی علوی زنگ بزنید. ما پس فردا بعد از نماز صبح با ماشین یکی از دوستان حرکت می‌کنیم.

خدانگهدار

آقا سید عباس دوباره نامه را خواند و پس از قدری تأمل رو به قبله ایستاد و قرآن را باز کرد. با دیدن آیه شریفه P وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَناO لبخندی زد و گفت: خدایا به تو توکل می‌کنیم و عازم این سفر می‌شویم. صدای زنگ بلند شد. همزمان با طنین زنگ، کسی با پا بر در آهنی خانه می‌کوفت. آقا سید عباس پنجره را باز کرد. حدسش درست بود. مأموران شهربانی و ساواک خانه را محاصره کرده بودند. با خونسردی فندک را روشن کرد و کاغذ را سوزاند و با آرامش از پله‌ها پایین رفت و در را گشود. معاون ساواک و چند مأمور دیگر با چشمان دریده و چهره‌های برافروخته به او خیره شدند. آقا سید عباس با تندی به آنان گفت: «بازهم  سر و کلّه شما نااهلان پیدا شد. اگر نروید با همین کتاب مغزتان را متلاشی می‌کنم!» معاون ساواک نگاه به چهره سید کرد و گفت: آقا ما مأموریم و معذور! کاری هم به شما نداریم، پلیس به ما خبر داده است که امروز سید علی اکبر به خانه برگشته است، ما آمده‌ایم او را بگیریم و قصد مزاحمت برای شما نداریم.

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سفر به ایرانشهر”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا