جهت سفارش کتاب با شماره 02537254840 تماس حاصل فرمایید.
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
تعداد صفحه: 80
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
شابک: 8-88-7428-964-978
شماره کتابشناسی ملی: 462/297
350,000 ریال Original price was: 350,000 ریال.245,000 ریالCurrent price is: 245,000 ریال.
جهت سفارش کتاب با شماره 02537254840 تماس حاصل فرمایید.
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)
تعداد صفحه: 80
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
شابک: 8-88-7428-964-978
شماره کتابشناسی ملی: 462/297
صدای همهمه در کلاس پیچیده، تلاشهای ندا نماینده کلاس برای ساکت کردن بچهها خیلی فایده ای ندارد هرکس با بغل دستش مشغول صحبت است. بعضیها هم با دو سه نیمکت آن طرفتر صحبت میکنند با آمدن خانم نیازی دبیر ریاضی عطر احترام با ایستادن بچهها در فضا پخش شد.
ندا خسته از تلاش، سر جایش نشست. خانم نیازی به بچهها سلام کرد و بعد از باز کردن دفتر حضور و غیاب، نام بچه هار ا یکی یکی خواند.
ـ سمیه جمالی،
ـ حاضر
ـ مرضیه خانی،
ـ بله خانم هستیم
ـ مریم امیدیان،
ـ حاضر
ـ مرجان اصغری،
ـ حاضر
محدثه زمان پور ! زمان پور نیست؟
ندا روستا بلند شد و گفت: نخیر خانم، امروز غیبت کرده.
خانم نیازی علت غیبت را پرسید. ندا هم سری تکان داد و نشست. بعد از حضور و غیاب بچهها، خانم نیازی درس جدید را شروع کرد…
مریم از شاگردهای خوب کلاس و همیشه جزء سه نفر اول مدرسه است. یکی از علتهای پیشرفت مریم در درسهایش این بود که خیلی دقیق به اتفاقات دور و برش نگاه میکرد و از کنار هر مساله ای به سادگی نمیگذشت. مریم دیروز در درس دینی بحث امامت را خوانده بود و از علت غیبت امام زمان۷ از دبیر دینی سئوال کرده و از جواب ایشان خیلی قانع نشده بود. آخر زنگ ریاضی بود؛ درس خانم نیازی تمام شده و بچهها در اختیار خودشان بودند تا زنگ تفریح بخورد. صدای ندا روستا نمایندۀ کلاس، در گوش مریم زمزمه میشد
«محدثه غایبه» با خودش گفت: محدثه غایبه، یعنی فعلاً حضور ندارد؛ اما در واقع هست، ولی در کلاس نیست، امام زمان۷ غایب است یعنی چه؟! آیا به همین معناست که وجود دارد ولی حضور ندارد؟
البته خودش هم میدانست که غیبت امام زمان۷ با غیبتی که ما در کلاس داریم از زمین تا آسمان فرق دارد، ولی با این حال خیلی دوست داشت که معنای غیبت امام را بداند و از علت غیبت هم آگاه شود.
در همین فکرها بود که هدی جوانمرد از دوستان خوب مریم که وقتی پایش را از مدرسه بیرون میگذاشت یک کمی موهایش را از مقنعه بیرون میآورد دستی به مریم زد و گفت: خانم تو فکری؟
مریم که تازه به خودش آمده بود با لبخند روبه هدی کرد و گفت: داشتم در مورد غیبت فکر میکردم. هدی که تازه چند تا پسته از جیبش بیرون آورده و در حال خوردن آنها بود با خنده و دهان نیمه پر گفت: نگو دختر که بابام میگفت: «از گناهان کبیره و مثل خوردن گوشت مرده است» همیشه با مامانم جرو بحث دارند که چرا مادرم مدام حرف دیگران را میزند و باعث میشود بابام دوباره غیبت بشنود!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.