آیات مهدوی

آیات مهدوی – آیه ۱۲۴ سوره بقره

وَإِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‏

موضوع: منصوب و منتخب خدا

«و [به خاطر بیاور] هنگامى که پروردگار ابراهیم، او را با حوادث گوناگونى آزمایش کرد و او به خوبى از عهده آزمایش برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: از فرزندان من نیز [امامانى قرار بده]، خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمى‏رسد [و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقام­اند]

نکته ­ها:

  1. مفضل بن­عمر گوید: درباره این آیه، از امام صادق پرسیدم: «کلماتی که خداوند با آن ابراهیم را آزمود، کدام­اند؟» فرمود: «هِیَ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ‏ وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؛ همان کلماتى که آدم آن­ها را از پروردگارش دریافت نمود و توبه‏اش پذیرفته شد و آن این بود که عرض کرد: پروردگارا! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسین: از تو مسألت دارم که توبه‏ام را بپذیرى و خداوند نیز توبه او را پذیرفت؛ چراکه او توبه­پذیر و مهربان است».

عرض کردم: «یابن رسول­الله! مقصود خداوند از این­که می‌فرماید ابراهیم کلمات را به پایان رسانید چیست؟» فرمود: «یَعْنِی فَأَتَمَّهُنَّ إِلَى الْقَائِمِ اثْنَیْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَهٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْن؛ یعنى خدا را تا حضرت قائم و به دوازده امام که نه نفرشان از فرزندان حسین‏ هستند قسم داد».

  1. حضرت ابراهیم مقام امامت را براى نسل خود نیز درخواست نمود. پاسخ آمد که این مقام، عهدى است الهى که به هر کس لایق باشد عطا مى‏شود و در میان نسل تو نیز کسانى که شایستگى داشته باشند، به این مقام خواهند رسید. چنان­که پیامبر اسلام از نسل ابراهیم است و به این مقام رسید؛ ولى کسانى که مرتکب
    کوچک­ترین گناه و ستمى شده باشند، لیاقت این مقام را ندارند.
  2. این آیه یکى از آیاتى است که پشتوانه فکرى و اعتقادى شیعه قرار گرفته است. شیعه بر اساس این آیه معتقد است که امام باید معصوم باشد و کسى که لقب ظالم بر او صدق کند، به مقام امامت نخواهد رسید.
  3. منشأ امامت، وراثت نیست؛ بلکه لیاقت است و آن با پیروزى در امتحانات الهى ثابت مى‏گردد: «فَأَتَمَّهُنَّ».
  4. امامت، عهد الهى میان خدا و مردم است: «عَهْدِی».
  5. امامت، انتصابى است نه انتخابى. امام باید حتماً از طرف خداوند منصوب شود: «إِنِّی جاعِلُکَ». زیرا امام باید داراى شرائط و ویژگى‏هایى باشد که جز خدا کسى واقف به آن­ها نیست؛ از جمله:

ـ امام باید تمام قوانین حاکم بر انسان و هستى را بداند.

ـ امام باید از نتیجه حتمى راهى که انتخاب مى‏کند، آگاه باشد.

ـ امام باید در مسیر رهبرى، منافع خود را در نظر نگیرد و عوامل درونى و بیرونى باعث تحریک او نشود.

ـ امام باید از عالى‏ترین صفات برجسته انسانى در حد اعلى برخوردار باشد و…

ناگفته پیداست که این شرایط در افراد معمولى یافت نمى‏شود و مردم نیز از وجود این شرائط در افراد بى‏خبرند.

  1. کلامی درباره تعیین امام‏: بهترین شیوه تعیین رهبر و مقام مسئول در جوامع امروز انتخابات است. ولى شکى نیست که انتخابات، اگرچه راه حل است، اما همه جا راه حق نیست؛ چون هیچ برهان و دلیل علمى و عقلى، لیاقت، صلاحیت و حقانیت شخص انتخاب­شده را تأیید نمى‏کند. گرچه در مقام عمل، رأى اکثریت مورد نظر قرار مى‏گیرد و بهترین راه حل است.

علاوه بر آن، توجه به رأى اکثریت، تنها در مسائل اجتماعى است، اما در مسائل اعتقادى، رأى اکثریت هیچ ارزشى ندارد؛ وگرنه باید پیامبران دست از دعوت خود
برمی­داشتند و تابع رأى اکثریت ـ که کافر یا مشرک بودند ـ مى‏شدند. چنان­­که در سوره انعام مى‏خوانیم: و ان تُطع اکثر مَن فى الارض یضلّوک عن سبیل اللّه ان یتّبعون الّا الظنّ و ان هم الّا یخرصون؛ اى پیامبر! اگر از اکثر کسانى که روى زمین هستند اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مى‏کنند. آ­ن­ها تنها از گمان و حدس پیروى مى‏کنند و جز به دروغ سخن نمی­گویند».

بنابراین در مسأله بسیار حساس و اساسىِ امامت ـ که امرى اعتقادى است ـ رأى و انتخاب مردم نقشى ندارد و تعیین آن به عهده خداوند است. البته بیعت مردم با امام، زمینه را براى اعمال حاکمیت او فراهم مى‏کند؛ اما این­گونه نیست که امام با رأى مردم، امام، و با اعراض مردم، از امامت ساقط ‏شود. حضرت على در مدت ۲۵ سال خانه­نشینى نیز امام بود؛ اما امکان اعمال حاکمیت را نداشت.

بارها در انتخابات، افرادى با رأى اکثریت انتخاب شده‏اند، ولى دیر یا زود، اشتباه مردم در انتخاب روشن شده است. افرادى چنان باریا و تظاهر و سیاست، گام برمى‏داشتند که احتمال خلاف در آنان نمى‏دادیم و علاوه بر رأى دادن، حاضر بودیم جان خود را نیز برایشان فدا کنیم، ولى در حوادث مختلف ـ که زمینه‏ساز روشن شدن حقایق و اسرار است ـ چهره واقعى آنان نمایان شد و روحایتشان در مقابل مال و مقام تغییر یافت.

راستى که انسان محدود با نداشتن علم غیب و اطلاع از آینده و باطن افراد، چگونه مى‏تواند نظر صددرصد صحیحى درباره شخصى پیدا کند؟! مگر انگیزه‏ها و حالات و عمل­کرد انسان‏ها با توجه به شرایط و موقعیت‏هاى مختلف تغییر نمى‏کند؟ چه بسا افرادى که امروز مؤمن و متعهد هستند، اما فردا دست از ایمان و تعهد بر مى‏دارند.

افراد بسیار زیادى را سراغ داریم که مایه امید بودند، اما عامل یأس و ناامیدى شدند و در مقابل، کسانى بودند که احتمال خیرى در آنان نبود، اما دگرگون و مایه صدها خیر و برکت شدند.

مگر ساحران مزدور فرعون براى آبروریزى موسى پا به صحنه نگذاشته بودند که ناگاه با بیدارى فطرت خفته و وجدانشان، از بهترین طرفداران موسى شدند؟ و مگر بلعم باعورا مرد دانشمندى نبود که به خاطر دنیاگرایى و گرایش به طاغوت، همه کمالات خود از دست داد؟

البته غرض ما از بیان این نمونه‏ ها، نفی انتخابات و رأى مردم نیست؛ بلکه هدف ما این است که بگوییم انتخابات اگرچه بهترین راه حل در مسائل اجتماعى است، اما نمی­تواند یک راه الهى و علمى و صددرصد قطعى باشد.

انتخابات و همه­پرسى با این­که در بسیارى از موارد راه حل خوبى است، ولى به طور طبیعى عوارض سوئى نیز دارد که نباید از آن­ها چشم پوشید. آن عوارض عبارت­اند از:

ـ میان انتخاب­شوندگان رقابت‏هایى به وجود مى‏آید که چه بسا خود زمینه‏ساز نوعى تضاد و اختلاف و تفرقه و کدورت گردد.

ـ هر انتخاب­شده‏اى به طور طبیعى از انتخاب­کنندگان خود حمایت مى‏کند و تنها آنان براى او ارزش دارند. بنابراین در حمایت‏ها و دفاع‏ها و جهت‏گیرى‏هایش، تمایل و خواست انتخاب­کنندگان نیز مطرح مى‏باشد و این، خود نوعى شرک است که انسان در کنار جلب رضایت خدا، به فکر راضى کردن این و آن هم باشد.

ـ ممکن است همان شک، خطا، سهو و غرائزى که انسان را در شبانه­روز به مسیرهای انحرافی می­کشاند، در تعیین رهبر نیز انسان را از حق منحرف نماید.

ـ انتخاب­ شده ‏ها بیمه و مصونیتى ندارند و معلوم نیست که در برابر حوادث تلخ و شیرین، چهره و رنگ عوض نکنند!

براى این­که مطالب فوق، بهتر روشن شود به حدیث جالبى از امام سجاد توجه کنید. امام فرمودند: «هرگاه دیدید که مردى خوش­برخورد است و راه و روش نیکویی دارد و از خود زهد و عبادت نشان مى‏دهد و در حرکات خود خیلى شکسته ­نفسى مى‏کند، پس در قضاوت نسبت به او عجله نکنید و فریب ظاهر او را نخورید. چه بسیارند افرادى که از به دست­آوردن دنیا عاجزند و به دنیا نرسیدن آن­ها به خاطر ناتوانى جسمى یا عدم لیاقت و کمبود شخصیت یا ترس آنهاست [نه به خاطر ایمان وتقوى]».

امام در ادامه فرموده­اند: «و اگر دیدید شخصی از مال حرام دورى مى‏کند، صبر کنید و زود درباره او قضاوت نکنید، زیرا شهوات مردم مختلف است. چه بسیارند افرادى که از مال حرام کناره مى‏گیرند ـ گرچه زیاد باشد ـ اما خود را بر اعمال ناپسند وادار می­کنند و مرتکب دیگر حرام‏ها مى‏شوند.

اگر دیدید او از تمام اعمال ناپسند دورى مى‏کند، باز فریب نخورید تا ببینید میزان تعقل او چه مقدار است؟ زیرا بسیارند افرادى که از تمام اعمال بد دورى مى­کنند، اما درایت‏ و ریشه عقلایى ندارند؛ لذا چون شعور فکرى آن­ها کم است، معمولاً به­جاى اصلاح، دست به افساد مى­زنند.

اگر دیدید داراى عقل متین هم هست، باز فریب نخورید و صبر کنید تا ببینید آیا با هواى نفس خود، عقل را مى‏کوبد یا با کمک عقل علیه هواى نفس گام برمى‏دارد و نیز نسبت به ریاست‏ هاى باطل چقدر علاقه­مند است. زیرا در میان مردم، کسانى هستند که در دنیا و آخرت زیان­کارند؛ آن­ها دنیا را رها مى‏کنند، نه براى خدا، بلکه براى رسیدن به دنیا، زیرا لذت ریاست نزد آن­ها به مراتب از لذت مال و دنیا بیشتر است».

سرانجام امام فرمودند: «انسان واقعى کسى است که خواسته‏ هایش را تابع و مطیع فرمان الهى، و توانش را در مسیر رضایت خداوند قرار دهد و ذلتِ ظاهریِ همراهی با حق را از عزتِ ظاهریِ همراهی با باطل به رستگارى و سعادت نزدیک‏تر بداند».

آن حضرت، در پایان، ضمن تشویق به پیروى از چنین شخصى مى‏فرمایند: «به رفتار و منش این شخص چنگ بزنید و به روش او اقتدا کنید و براى رشد و پرورش خود و رسیدن به خداوند به او متوسل شوید؛ چرا که دعا و درخواست او مستجاب است و رد نمى‏شود».

حاصل آن­که انتخابات مى‏تواند راه حل باشد، اما همیشه راه حق نیست؛ زیرا پست و مقام و ریاست، بعضی از انسان­ها را عوض می­کند و چه بسیار افراد فداکار و علاقه­مندى که پس از گرفتن مقام، روحیه و روش آنان عوض شده است. به همین جهت مى‏گوییم تعیین رهبر باید از طرف خدا باشد. اوست که علم غیب دارد و از آینده و تمام حالات افراد باخبر است و بهتر مى‏داند که مقام رسالت و پیام‏رسانى خود را به چه شخصى عطا کند: اللّه اعلم حیث یجعل رسالته.

امام باقر به جابر فرمودند: «اى جابر! تو ولىّ ما نمى‏شوى، مگر زمانى که اگر تمام مردم شهر درباره تو بگویند فلانى مرد بدى است، ناراحت نشوى و اگر هم گفتند مرد خوبى است شاد نشوى؛ بلکه براى شناخت خود، خود را به کتاب خدا عرضه نمایى». از این حدیث هم به خوبى استفاده مى‏شود که رأى و قضاوت مردم همیشه دلیل بر حقانیت یا باطل بودن افراد نیست.

در قرآن مى‏خوانیم که مردم مى‏گفتند: وقالوا لولا نزل هذا القران على رجل من القریتین عظیم؛ «چرا قرآن بر مرد سرشناسى از دو قریه مکه و طائف نازل نشد؟». آنها خیال مى‏کردند که اگر شخصی سرشناس و معروف یا سرمایه‏دار و باغ­دار باشد، باید بر او وحى نازل شود! همین که طالوت از طرف خدا فرمانده لشکر شد، بسیارى از مردم، فرماندهى او را فقط به خاطر فقر و تهیدستى او نپذیرفتند.

آیت­الله شهید صدر با بیان چند مقدمه درباره شیوه تعیین امام، نتیجه می­گیرد که این کار تنها باید از راه انتصاب الهی و از طریق اعلان رسول باشد. آن مقدمات این­گونه است:

الف) پیامبر اکرم عهده‏دار دگرگونى همه­جانبه و انقلاب بزرگ عقیدتى و فکرى و تبدیل سیستم جاهلىِ آن عصر به یک نظام اسلامى ـ انسانى براى ابد بود.

ب) دوران رسالت آن حضرت، ۲۳ سال بود. در آن دوران، مسلمانان‏ در مکه در خفقان و فشار و ترس، و در مدینه متحمل انواع مشکلات و جنگ‏ها و توطئه ‏هاى دشمنان بودند؛ از این رو، مدت رسالت با آن همه گرفتارى، براى آن دگرگونى، مدت کمی بود.

ج) پیامبر اسلام به صورت ناگهانی از دنیا نرفت تا بگوییم زمانى براى بررسى مسأله رهبرى امت و ادامه کار نداشت و فرصتى براى تعیین جانشین خود پیدا نکرد.

کوتاه سخن آن­که ۲۳ سال براى آن دگرگونى کم است و باید بعد از پیامبر هدایت ادامه یابد. حال براى این مسأله، چند نظریه مطرح است که باید مورد بررسى قرار دهیم:

الف) پیامبر اکرم نسبت به جانشینى خود بى­تفاوت بود و بدون آن­که به فکر تداوم انقلاب و هدایت مردم باشد، آنان را رها کرد و از دنیا رحلت نمود.

این نظریه قابل­قبول نیست؛ زیرا یک انسان عادى نیز هرگز حاضر نخواهد بود که طرح و برنامه‏ای را که براى آن زحمت بسیار کشیده، رها کند و آن را به شخصى نسپارد؛ آن هم با سوز و گدازى که قرآن درباره حضرت محمد بیان می­کند و می­فرماید که آن حضرت در امر ارشاد و هدایت مردم بسیار دل­سوز بود: حَریصٌ عَلَیْکُم و در جاى دیگر مى‏فرماید: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَک‏ «گویا تو از ناراحتىِ این­که چرا مردم ایمان نمى‏آورند، خود را مى‏کشى».

آیا پیامبرى که این چنین نسبت به هدایت مردم، تعهد و عشق دارد، حاضر است مردم را به حال خود رها کند؟ پیامبرى که در وقت عزیمت به جنگ تبوک ـ که هشتاد روز طول کشید ـ کسى را به جاى خود در مدینه گذاشت، آیا براى پس از خود فکرى نمى‏کند؟!

ب) نظریه دوم آن است که بگوییم پیامبر از دنیا رفت و رهبرى امت را به شورا و انتخاب خود مردم واگذار کرد؛ اما اگر چنین بود، چرا ابوبکر مثل پیامبر، امت را به شورا واگذار نکرد و شخصاً دخالت نمود و عمر را نصب کرد؟! چرا عمر نیز در رهبرى امت همه­پرسى نکرد؟! بلکه خود شورایى مرکب از شش نفر تشکیل داد، آن هم شورایى که عملاً دیکتاتورى بود؛ زیرا گفته بود در این شورا کسى رهبر است که عبدالرحمن بن عوف به او توجه داشته باشد! این چه شورایى است که یک نفر در آن حق وتو دارد و نظر آن دسته قابل قبول است که این یک نفر در میان آن­ها باشد؟ آیا این شوراست یا دیکتاتورى؟! اگر این نظریه را بپذیریم، پس ماجراى غدیر خم چه خواهد شد؟

ج) اکنون که نظریه اول و دوم رد شد، تنها یک راه باقى مى‏ماند و آن این­که خود پیامبر ـ که از همه دلسوزتر است ـ شخص لایقى را که در شناخت مکتب و عمل به دستورات آن و نیز اداره و هدایت جامعه، از همه افراد بهتر است و داراى هرگونه صلاحیت علمى و فکرى است و سابق ه‏اى درخشان دارد، براى رهبرى امت، انتخاب کرده، او را منصوب نموده و به مردم معرفى کند. پیامبر نیز چنین کرد و در غدیر خم، حضرت على را به جانشینى خود منصوب نمود.

راه حق در شیوه تعیین امام، همان راه پیامبر است؛ زیرا ما امامت را هم­چون نبوت، امام را هم­چون پیامبر، و دلیل نیاز به امام را همانند دلیل نیاز به پیامبر مى‏دانیم. کار امام در هدایت و رشد مردم و نشان دادن راه سعادت، شبیه کار پیامبر است و خداوند درباره هدایت مردم می­فرماید: انّ علینا لَلهُدى؛ «همانا بر ماست هدایت مردم».

اندیشمندی مى‏گوید: «امام باید معصوم، و از حد اعلاى صفات عالى برخوردار باشد و چون متصف بودن یک انسان به آن صفات و روحیات چیزى نیست که مردم عادى بتوانند آن را تشخیص دهند و اگر چیزى بفهمند خیلى ناقص است و تنها از راه علائم و آثار، چیزى را مى‏فهمند، لذا باید خداوند عالم و مدبر و قادر، امام را تعیین کند. زیرا اوست که هم از اسرار مردم باخبر است و هم عالم به غیب است و هم راه سعادت واقعى ما را مى‏داند و هم تدبیر جهان به دست اوست».

نتیجه آن­که اگر باور کردیم امامت مقامى انتصابى است نه انتخابى، باید بپذیریم که مردم در مقابل انتصاب الهى، اختیارى ندارند. قرآن مى‏فرماید: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ… «در مواردى که خداوند براى مرد و زن باایمان، حکم و قانون [یا مقام و فردى را براى مسئولیتى] انتخاب نمود، دیگر مردم حق انتخاب ندارند».

در سوره قصص نیز چنین مى‏خوانیم: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهF؛ «خداوند مى‏آفریند و هرچه را بخواهد اختیار مى‏کند و مردم [در برابر گزینش خداوند] اختیارى ندارند». در تفسیر قمی ذیل این آیه روایتی آمده است که می­فرماید: «هرگاه خداوند کسى را به امامت برگزیند، مردم نباید به سراغ دیگرى بروند».

بنابراین با وجود امکان اشتباه در انتخاب از سوی مردم عادی، ارزش انتخاب از بین مى‏رود و انتخابى مى‏تواند صددرصد ارزش داشته باشد که از سوى خدا باشد؛ زیرا اوست که آگاه بر باطن و آینده انسان­هاست.

پرسش: هدف شما در این بخش آن بود که مشخص شود تعیین امام باید از طرف خدا باشد و انتخابات مردم عادی به دلیل عدم آگاهى از اسرار و آینده افراد و محدودیت علمى و تجربه‏ هاى ناموفق آنان نمى‏تواند ارزش مهمى داشته باشد.

در این­جا سؤالى مطرح است و آن این­که چرا خود امام على در نامه ششم نهج‏البلاغه برای اثبات حقانیتش، رأى مردم به خویش را به رخ مخالفان مى‏کشد یا چرا در نظام جمهورى اسلامى ایران، رأى‏گیرى از مردم ملاک انتخاب است؟

پاسخ: حضرت على در آن بیان مى‏خواهد طبق معیار مخالفانش سخن بگوید. یعنى می­فرماید: شما که دم از مردم و رأى و انتخاب آنان مى‏زنید، همان مردم مرا پذیرفتند، پس چرا در برابر من مى‏ایستید؟

در نظام جمهورى اسلامى ایران هم از آن جهت که مردم راه حق را شناختند و رهبرى امام را بر طاغوت، و نظام اسلامى را بر نظام شاهنشاهى ترجیح دادند، ما این انتخاب نیکو را به رخ دنیا مى‏کشیم تا مورد تهمت قرار نگیریم و نگویند که سیستم شما یک سیستم تحمیلى است.

اما اگر منتخب مردم به بیراهه رفت، مردم در مقابل او مى‏ایستند و او را از مقامش خلع مى‏کنند؛ چنان­که امام خمینى بنیان­گذار جمهورى اسلامى ایران، به رئیس جمهور معزول ـ که به هوادارى مردم افتخار مى‏کرد ـ فرمود: «اگر با روش غیراسلامى به کار خود ادامه دهى، من با تو مخالفت مى‏کنم؛ گرچه همه مردم با تو باشند».

بنابراین انتخابات و همه ‏پرسیها زمانى مورد افتخار است که مسیر حق را طى کند؛ وگرنه رأى و انتخاب مردم تا به حقیقت متصل نشود و از طریق وحى و راه خدا نورانى نشود، ارزش الهى نخواهد داشت.

ما نمى‏خواهیم ارزش انتخابات را به کلى نادیده بگیریم، بلکه شعار ما این است که انتخابات همیشه راه حق را نمى‏پیماید و دلیل عقلى و صددرصد صحیحى ندارد. علاوه بر آن­که انتخاب مردم در برابر انتخاب خدا ارزشى ندارد و فقط در جایى که کسى از سوى خدا براى این امر معین نشده باشد، بهترین راه، رأى‏گیرى از مردم و دخالت دادن نظر آنان در انتخاب حاکم است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا