اشعار مهدوی – وقتی تو میآیی
جمال عشق پیدا میشود، وقتی تو میآیی
بساز عیش، برپا میشود، وقتی تو میآیی
*
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغایی بدنیا میشود، وقتی تو میآیی
*
در این جا معنی بودن، معمائیست، امام خوب
معمایم چه معنا میشود، وقتی تو میآیی
*
اگر چه فصل شیدایی، بشد از سر ولی هر بار
دل من باز شیدا میشود، وقتی تو میآیی
*
منم مجنون بیلیلا، در این شهر غریب، اما
تمام شهر لیلا میشود، وقتی تو میآیی
*
و بی تو زشت میماند، به چشمم هر چه میآید
و زشتیها چه زیبا میشود، وقتی تو میآیی
*
و بی تو گر چه مردابی عفن آلود میمانم
دلم همرنگ دریا میشود، وقتی تو میآیی
*
دل من تنگتر از غنچه باغ دهان توست
که با مهر رخت وا میشود. وقتی تو میآیی
*
اگر چه تنگ درخت پیر پاییز خاک شد، اما
سراپایم تمنا میشود، وقتی تو میآیی
*
و حتی خواستم با تو، نگویم راز دل اما
دریغا من وا میشود وقتی تو میآیی
*
بیا ای نوبهار دل، که در دنیای مرگ آلود
قیامت باز برپا میشود، وقتی تو میآیی
به قلم: ابوالفضل فیروزی «نینوا»