اشعار مهدوی
اشعار مهدوی – این جمعه هم گذشت
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعهی آبی که خوردهام
از راه حلق تشنهی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت…
مولا شمار درد دلم بینهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت
.