اشعار مهدوی

اشعار مهدوی – حلالم کن

فُـراتی شـرمسار اَستم ، گل آلودم حلالم کن
زِ وصل خویشتن ای بحر بی پایان زُلالم کن

*

منِ در بند زندان و منِ تسلـیمِ هجـران را
سحرگاهانِ روز جمعه ای مستِ وصالم کن

*

جسورم شُهره ی شَهرم ،جسارت نیست گر گویم
مرا با جادویِ گیسوی خود ، رسوایِ عالم کن

*

کجایی آفتـابِ مهـربانِ بــاغِ شـعـرِ من ؟
بیا فکری برای این همه محصولِ کالم کن

*

برای اینکه بعد از این کمی بهتر شود حالم
تقاضا می کنم از محضرت ، افتاده حالم کن

*

“الف”بودم که بین روضه با تو آشنا گشتم
تمنّا می کنم با بـــارِ عشق خویش “دالم”کن

*

خودم را باز در آغوش گرم تو می اندازم
خیالْ انگیزِ من ، رحمی بر این طرز خیالم کن

*

دوباره زخم “در” سر باز کرد و چشمِ سائل گفت:
دوتا پیمانه گریه ، روزیِ پایانِ سالم کن…

به قلم: محمد قاسمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا