اشعار مهدوی

اشعار مهدوی – حالت عرفانی

پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه ، دیوانه آن حالت عرفانی شد

*

قل هوالله احد گفتی و همپای ِاذان
خاک ، آکنده از آن لهجه قرآنی شد

*

ماهی ِ عشق ، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره ی مرجانی شد

*

دکمه ی پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد

*

یوسف ، آزاد شد از چاه ِ حسادت ، اما
گوشه ی دهکده ای گمشده زندانی شد

*

مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دل ِ یعقوب همان گونه که می دانی شد

*

حال هر کلبه ی برفی ، لب ِ کوهستانت
رقت انگیز تر از خواب ِ زمستانی شد.

*

عرق ِ شرم ِ پدر … آب و کمی نان بیات
مشقِ هر روزه ی هر طفل دبستانی شد

*

آه ِ برخاسته از دودکش ِ همسایه
در سر ِ پنجره ها مایه ی ویرانی شد

*

بادها متفق القول ، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد

*

پشت هم می شکند شاخه ی زیتون و انار
باغبان ! باز هوا ابری و طوفانی شد

*

باد با خود نَبَرد لانه ی زنبوران را ؟!
گل ِ من ! وعده ی دیدار تو طولانی شد

*

شهد چشمان تو ، یک روز عسل خواهد شد
گرچه کندو پر از آهنگ پریشانی شد

*

زندگی نامه ی آیینه پر از ابهام است
نور ، آشفته ی آن تابش پنهانی شد

*

هیچ کس از دل و جان درد تو را درک نکرد
گرچه شعبان شد و هر کوچه چراغانی شد

به قلم: حسنا محمدزاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا